نگات قشنگه وليكن يه كم عجيب و مبهمه
من از كجا شروع كنم دوست دارم يه عالمه
من و گذاشتي و بازم يه بار ديگه رفتي سفر
نمي دونم شايد سفر براي دردات مرهمه
نگات قشنگه وليكن يه كم عجيب و مبهمه
من از كجا شروع كنم دوست دارم يه عالمه
من و گذاشتي و بازم يه بار ديگه رفتي سفر
نمي دونم شايد سفر براي دردات مرهمه
من میگویـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــم
گفتم كه دوستت دارم ، گفتی كه باور نداری
گفتم اين كلمه را از حفظ نمی گويم از ته دلم می گويم ، گفتی دلم را نيز باور نداری
سكوت تلخی كردم و از ته دلم آه كشيدم. مدتی سكوت با چشمانی خيس
گونه ام خيس شد و قلبم شكسته
گفتی كه تو قلبم را شكستی ، گفتم كه قلبت شكسته نشد ، احساست در هم شكست
گفتی سكوت كن ميخواهم گريه كنم ، من نيز سكوت كردم و با گريه تو نا آرام شدم و اشك ريختم
گفتی بی خيالی از اشكهايم ،چيزی نگفتم ، و باز سكوت و يك آه تلخ
گفتی كاش كه عاشق نمی شدم ، گفتم عاشقی همه اين دردها را دارد
گفتی خسته شدی از همه كس ، گفتم من با تو می مانم
گفتی خيلی تنهايی ، گفتم كسی كه عاشق است تنهايی را نمی شناسد
و باز گفتی تنهايی ، گفتم كسی كه عاشق است قلب يارش بايد همان تنهايی او باشد
گفتی كه اين حرفايت تكراری است ، گفتم به جز تكرارش راهی نيست
گفتی كه آغوشت را ميخواهم ، گفتم كه منتظر بمان عزيزم
گفتی كه شانه هايت را ميخواهم ، دلم به درد آمد از دوری ات و به غم نشستم
گفتی كه تو از حرفهايم پريشانی ، گفتم حرفی نيست و حرفهايت شكنجه ای بيش نيست
گفتی كه لبخندی بزن ، گفتم كه حس لبخند نيست
گفتم با اينكه اين كلمه تكراری است و با اينكه باور نداری باز ميگويم كه دوستت دارم
چيزی نگفتی و سكوت كردی
گفتم كه دوستت دارم ، دوستت دارم و دوستت دارم و اشك از چشمانم سرازير شد
و باز چيزی نگفتی و به جای سكوت اينبار تو نيز مانند من اشك ريختی
میترسم
دوست داری اما وقتی بارون میاد چترت رو باز میکنی
تو میگی باد رو دوست داری اما وقتی باد میاد پنجره ها رو میبندی
تو میگی آفتاب رو دوست داری اما وقتی می تابه پرده ها رو می اندازی
حالا فهمیدی که چرا میترسم وقتی میگی
« دوستت دارم » ؟!!
از یک عاشق شکست خورده پرسیدم:
بزرگ ترین اشتباه؟ گفت عاشق شدن
گفتم بزرگ ترین شکست؟ گفت شکست عشق
گفتم بزرگترین درد؟ گفت از چشم معشوق افتادن
گفتم بزرگترین ماتم؟ گفت در عزای معشوق نشستن
گفتم قشنگ ترین عشق؟ گفت شیرین و فرهاد
گفتم زیبا ترین لحظه؟ گفت در کنار معشوق بودن
گفتم بزرگترین رویا؟ گفت به معشوق رسیدن
پرسیدم بزرگترین ارزوت؟ اشک تو چشماش حلقه زدو با نگاهی سرد گفت: مرگ
اسمی که هیچوقت نتونستم
فراموش کنم شاید به خاطر
این بود که هیچ وقت احساسه واقعی تو رو نسبت به خودم
نتونستم بفهمم شایدم به خاطر این بود که میدونستم واقعا
عاشق تو هستم و همیشه حتی از این فکر که تو رو فراموش کنم یا
به کسه دیگه بجز تو فکر کنم وحشت داشتم.
نمیدونم الان نزدیک 2 سال از جدایی من وتو میگذره ولی من
هنوز خودم و وجودم و زندگی کردنمو مستلزم با تو بودن
میدونم .
بعد از٢سال هنوز طرز نگاه امروزت با گذشته و زمانی که به
به خیال خودم عاشق من بودی،هیچ فرقی نکرده وهنوز تو نگاهت
فریاد دوست داشتنو میشه شنید(من اینجوری فکر میکنم) هنوز تو نگاهت طعم شیرین
لبات میشه چشید هنوز تو نگاهت گرمی آغوشت میشه حس
کرد .
آهههههههههههههههههههههههههههههههههههه
هنوز طرز نگاهت منو یاد بغضی میندازه که روزی که
در کوچهای تاریک و بی انتها
گُم شدهاَم.
اما چه باک!
وقتی دری از این کوچه
به خانهی تو باز میشود
تعداد صفحات : 5